par Kourosh Garegani, lundi 11 avril 2011, 02:06
یک دوست
به پنج فصل ماند ای عزیز
فصل اوّل بهارآست
که بوی عطر خوش دوست حتی در غیاب او استشمام میگردد
و نسیم اسم دوست را درگوش زمزمه میکند
و رنگ حضور وی طبل قلب را در سینه به ضرب هشت گاه می نوازد
و کتاب محبت را از اعماق کتابخانهء دل بیرون میکشد و به تو میگوید
تو نگارنده و خواننده من باش و باش
فصل دّوم تاب ستان
که گرمای دل آویز بودن با وی کُنج دل
هر تاریک خانهء غمی را با آغوشش
بسان شمعی روشنائی میبخشد
و تب لذیذ در کنار او بودن لطافت هر لحظهء زندگی را
به شوق و ذوق هست شدن هزار آفرین میکند
و تو از این مستی بروی کاغذهای سپید ذهنت
ترسیم سیمای دوست را برنگ دل انگیز سایهای خنک تاب ستان گوارا میبخشی
فصل سوّم پائیز
که بتنهائی به اُمید دوستی او
سر ز لاک سختی ها در می آوری
و با مشکلات کنار می آئی و جدائی ها را تحمل میکنی
چون ذهن خاطر دوستی دوست را نشان آرامش
و رنگین بودن لحظات را به درون پوستت میگنجاند
و درمقابل دشواری ها همچون رنگ پائیز
کرشمه و ناز می آئی و عشوهء خزان را همچون باد آواز میکنی
فصل چهارّم زم ستان
که در سرمای سخت و طاقت فرسا آنجائی که
استخوانها همچون چوب خشکی که
به گوشه ای افتاده به ترق ترق ترک خوردن را
آوا سر میدهد ناگهان زم زمهء ای تو را نجوا میدهد
و تو را نهیب میکند که دوست من
تب تاب ستان و توان و پایداری پائیزی دوستیمان را
در تن و پیکر وجودت به خاطر عزیزت بیاور
و مرا یاد کن که حتی در چنین لحظاتی کلام من گُل وجودت را
به آغوشم میکشد و بدان که هر زمستانی را بهارآست
فصل پنجّم دوست من دوستی من دوستت میدارد
و آن جاودانگی و پیوند ازهم ناگسستنی ایست که نه زمان دارد
و نه دوره و نه عصرمیشناسد
و بودن و در کنار تو بودن زنده ام میکند به یاد تو
به بوی تو و به صدای تو و به آغوش محبت آمیز تو
و همدردی تو و به تبیخ و تصحیح و تنبیه تو
و به نصیحت و سکوت تو
چون دوستی آتش دلپذیز الهی یست
که جز احساس صداقت و جذابیت دوست
هیچگونه قید و بند دیگری را نمی طلبد ونمی پذیرد
کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique
به پنج فصل ماند ای عزیز
فصل اوّل بهارآست
که بوی عطر خوش دوست حتی در غیاب او استشمام میگردد
و نسیم اسم دوست را درگوش زمزمه میکند
و رنگ حضور وی طبل قلب را در سینه به ضرب هشت گاه می نوازد
و کتاب محبت را از اعماق کتابخانهء دل بیرون میکشد و به تو میگوید
تو نگارنده و خواننده من باش و باش
فصل دّوم تاب ستان
که گرمای دل آویز بودن با وی کُنج دل
هر تاریک خانهء غمی را با آغوشش
بسان شمعی روشنائی میبخشد
و تب لذیذ در کنار او بودن لطافت هر لحظهء زندگی را
به شوق و ذوق هست شدن هزار آفرین میکند
و تو از این مستی بروی کاغذهای سپید ذهنت
ترسیم سیمای دوست را برنگ دل انگیز سایهای خنک تاب ستان گوارا میبخشی
فصل سوّم پائیز
که بتنهائی به اُمید دوستی او
سر ز لاک سختی ها در می آوری
و با مشکلات کنار می آئی و جدائی ها را تحمل میکنی
چون ذهن خاطر دوستی دوست را نشان آرامش
و رنگین بودن لحظات را به درون پوستت میگنجاند
و درمقابل دشواری ها همچون رنگ پائیز
کرشمه و ناز می آئی و عشوهء خزان را همچون باد آواز میکنی
فصل چهارّم زم ستان
که در سرمای سخت و طاقت فرسا آنجائی که
استخوانها همچون چوب خشکی که
به گوشه ای افتاده به ترق ترق ترک خوردن را
آوا سر میدهد ناگهان زم زمهء ای تو را نجوا میدهد
و تو را نهیب میکند که دوست من
تب تاب ستان و توان و پایداری پائیزی دوستیمان را
در تن و پیکر وجودت به خاطر عزیزت بیاور
و مرا یاد کن که حتی در چنین لحظاتی کلام من گُل وجودت را
به آغوشم میکشد و بدان که هر زمستانی را بهارآست
فصل پنجّم دوست من دوستی من دوستت میدارد
و آن جاودانگی و پیوند ازهم ناگسستنی ایست که نه زمان دارد
و نه دوره و نه عصرمیشناسد
و بودن و در کنار تو بودن زنده ام میکند به یاد تو
به بوی تو و به صدای تو و به آغوش محبت آمیز تو
و همدردی تو و به تبیخ و تصحیح و تنبیه تو
و به نصیحت و سکوت تو
چون دوستی آتش دلپذیز الهی یست
که جز احساس صداقت و جذابیت دوست
هیچگونه قید و بند دیگری را نمی طلبد ونمی پذیرد
کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر