به ادیار دیار یار نهادم پا
آفتاب ندایم در داد هان تو ای برهنه پا
کجا روی ازخود بی سر و پا
گه براست روی گوی مست ملولی از پا
گه به چپ روی گوی پاتیل افتاده ای ز پا
گفتم تو نکیری یا مکیری که ایستم بداری از پا
تا گفت گفتمش تویی خورشید تابان ایستاده به پا
تا گفت گفتمش تویی تابندهء مهتاب سلسله ها در پا
به پرسش در خم غروب گفت نیم ای رهرو تابنده پا
گفتم بدانستم که تو نی چون هور من نیر اعظم بود در پا
و تو و مه و کواکب عالم صیقلی باشید به تار موی بینی او و بیدرنگ افتید زپا
هان این قصهء غصه ات را پرتوی کن که ولی ذوالمنم خمت را ز خُم عید سعید دارد بپا
برو این حکایت حلقهء دوار روزگارت کن که مولایم علی روح مرتضا
زمشق مشرق تا مشک مغرب حیدرکرار صفدر آمد در جا پا
و ز فرش زرین تا عرش برین سلطان و ذوالجلال آمد موی به موی و پا به پا
عید سعید غدیر خُم بر همهء بندگان مبارک باد
کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique
آفتاب ندایم در داد هان تو ای برهنه پا
کجا روی ازخود بی سر و پا
گه براست روی گوی مست ملولی از پا
گه به چپ روی گوی پاتیل افتاده ای ز پا
گفتم تو نکیری یا مکیری که ایستم بداری از پا
تا گفت گفتمش تویی خورشید تابان ایستاده به پا
تا گفت گفتمش تویی تابندهء مهتاب سلسله ها در پا
به پرسش در خم غروب گفت نیم ای رهرو تابنده پا
گفتم بدانستم که تو نی چون هور من نیر اعظم بود در پا
و تو و مه و کواکب عالم صیقلی باشید به تار موی بینی او و بیدرنگ افتید زپا
هان این قصهء غصه ات را پرتوی کن که ولی ذوالمنم خمت را ز خُم عید سعید دارد بپا
برو این حکایت حلقهء دوار روزگارت کن که مولایم علی روح مرتضا
زمشق مشرق تا مشک مغرب حیدرکرار صفدر آمد در جا پا
و ز فرش زرین تا عرش برین سلطان و ذوالجلال آمد موی به موی و پا به پا
عید سعید غدیر خُم بر همهء بندگان مبارک باد
کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر