قطرات خون داغم در شریانهای پیکر و جگرم
جوهر دستم را به نگارش آورد
و زبانم قاصر از کلام ملکوت است
گویی خداوند و فرشته گانش نیز به شرمش آمده
و گریهء سکوت میکنند و تمام عالم از این حُب یار
در پوست خود به قلقلک می رقصند
و اشک شوق را در سینهء ذوق مستی
چون غزل خوانی ، طفل کودکی ،
هق هق کُنان نُت های قطرات نمکی اشکان چشم را
یک به یک پس از غلتیدن به روی گونها به آهنگ خیسی می نگارند
که چه زیباست این لحظه که حتی دیوان
و پلیدان خود را به دریای سرخی گلنار دوزخیان پرتاب میکنند
و ناله و شیون والهء شیدایان خالق ایزدی را
که عشق آفرید به ترانهء زبانهء آتش میسرایند
و توانایی تولد عشق را به نگاه داشتن
حس حیات معشوق به دیدهء آتش می بینند
و آنها نیز خداوند را سپاس و نیایش میگویند
که شکر ای یگانه رب ارباب ادب عالمیان
که ما را برای چونین لحظهء عشقی
و ساعت معشوقی که لازمان و لا مکان است ،آفریدی
ابلیس نغمهء لعن پروردگار را وای وای بر خود می خواند
و سر و هیکلش را به نیستی می کوباند
و از نگار جانان جان آفرین طلب لعنی دوباره میکند
که عشق خونین کر بلای یان از هر در ،که بسته میکند
روزنه ای چو زم زم ، و زهرهء کیهانی می یابد،
آری به حال، خداوند بزبان احسنت می آید
و می گوید اینان هستند بندگان شکُور م
که به یک آن مرغ آمین نیز به سخن می آید
و آوای گرم و دل پذیر حمد و سپاس را
چون بلبل عشق می خواند.......
و به به عطر زیبای شایستگی را
به همچون تویی خیر و مقدم میگوید
تا ابدالآباد.....
کوروُش گ
بلژیک / بروکسل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر