۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

The Flower Petal , گلبرگ گل , Le Petale De Fleur

The Flower Petal , گلبرگ گل , Le Petale De Fleur

par Kourosh Garegani, dimanche 26 juin 2011, 17:42
 
گل پرین گونه هایت بلبل مستان میخواند
خال هندوی لبانت ستاره هالی میخواند

برق نظر کهربایت کوه نور میخواند
نگاه مهر چشمانت یاری یارایی میخواند

زلف خوش رنگین پائیزت نوازش سند باد میخواند
ای حوری خوش لب و لعل تماشای تو دلاوری میخواند

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

CRY ZEAL , گریه غیرت , Larme Zèle

CRY ZEAL , گریه غیرت , larme zèle

par Kourosh Garegani, mardi 21 juin 2011, 13:38
 
 گریه سلام
ریزش قطره قطره ات
آب تیزهء شور دو چشمان را ز اعماق وجود الماس میکنی
برق تابناک آفتاب پر خروشت حسی فراتر از روح را
بر عرصهء گونه گان فراخوان میکنی

ز قدیم و ندیم تا نوین و جدید غیرت را در رگهای جسم جان میکنی
و آنانی را که در کودکی بر سر سفره ء بابا و پدر بزرگ
به لغمه ء جسارت و شجاعت رویاهای شیر دلی و مردانگی
را بدهان میجویدند ز خواب خفتهء خفتگان به خیسی بیدار میکنی

گریه بدرود
دیگر نمی باری گوئی ابرهای سپید بُغض گلو در حلق خفقان کرده
و دو زبان سبز کوچک و بزرگ در خشکیدگی بی رنگ شده
و بسان کلاف ساحران بهم گره ای کور خورده
و دولبان سرخ فام زیبائی را با سوزن ارتجاع و استبداد بهم دوخته

و دلی را که در گرو آزادی و محبت پرچم دار
و قرینه همنوع خود میبوده ز طپش ایستاده
و همچون مترسکها ریخت دهشتناک را بر صحنهء کشتزار
رویدادها مات و مبهوت بی انعکاس اعلمدار کرده


گریه خداحافظ
شر شر اشکان غلطانت نمی آید
زیرا دیگر خونی در رگها و شاهرگها نه میجوشد
و نه میخروشد و جگر دریای خون نیز

به صحرائی مبتلاء گشته
و حفره های بینی از کلوخه های بی غیرتی و بیرگی و ناجوانمردانگی مسدود گشته
و هوای نفس نسیم باد شادی و آزادی در آنها نمی وزد
و لولای در اُمید ز بیخ و بنیان سوهان شده

گریه درود
دانه دانه آب تنی را که شیرازهء عشق است در پیاله های چشمان روانه کن
تازه گی عطر شورندگیت را به نخل موژه گان تشنه به شعور پیمان آبیاری کن
جرعه جرعه آب قنات سرد و خنک اُمید را در حلق و گلوی لب دوختگان جاری کن
نم نم حلقه حلقهء خیسی را بر زبانهای خشکیده چکان چکان کن
دل را با شرشر هق هق ریختنت بشوی و به شادی طراوت کن

نسیم خوش صبای آه را در غارهای دماغین به صحرای بی خون جگر وزیدن کن
و شاهرگهای خمیده و پیچیده را با طوفان تگرگ گرداب کن
چون همسفر سفرهای فراز و نشیب ز دور بنزدیک آمد
غیرت آمد غیرت آمد
بهم سفره گی با او غیرت کن
غیرت

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

The Heat Perfume Of Friend , گرمای عطر دوست , Le Chaleur Parfum D'Amie

The Heat Perfume Of Friend , گرمای عطر دوست , Le Chaleur Parfum D'Amie

par Kourosh Garegani, lundi 20 juin 2011, 12:56
 
بشنو ای خوان شنیدن زین سفیر کلام اسفر سافرین همچون بابا پدر ایدوست
ز دهر تا قهر روزگار بوده دشمن جان زجان دارد ایدوست
فرق است زین میان نیکی جانان به جانان ایدوست
گرت غفلتیست دشمن جان و اموال و منالت به حسرت می روباید ایدوست
به یک ضربه ریزد خون اعلاء بهایت ایدوست

دشمن را خُرد و کوچک مشمار ایدوست
کز ریزی اش تن به خارتیغ میدهی ایدوست
احتیاط شرط عقل و اشتیاق ثبت دل باشدت ایدوست
که یک دشمن زیرک به از صد جاهلست ایدوست
تا توانی ز ضعف و ناتوانی خود آموز ایدوست

کز سستی و حقیری نیمهء دشمن برحذر باش ایدوست
همی دان که عالم به سایه و روشن می طپد ایدوست
هر دو زهستی به یک خالق آمدن کردند ایدوست
یکی را سنگ و ننگ و نیرنگ و جنگ و تنفنگ باشدش دلیل و برهان ایدوست
یکی را بانگ و جُنگ و آهنگ و دنگ و منگ قشنگ باشدش لذت هستن ایدوست

مگمار که دشمن غول پیکر تنومندست کز خود شکی تو خودکشی و ضعف ست ایدوست
بخوان به دائم گوئی صاحب قلبت کزهرهستهء نیروی او خیزد روان هر کوهی ایدوست
میاُفت حیران و سر گشته ز فتنهء تنگدستی و فرط افسردگی ایدوست
که باروت احساس سایه فکران مبتلاء به دشمن نیز دشمن اند ایدوست
ز اندوه کم یاری و بی یاری و تنهائی شکوه بدرگاه شُکوه پُر جلال رب بیدار به آر ایدوست

دشمن به مرگش مپندار کز لنگ نیستی چون عجل بی خبر آید ایدوست
ز کُنیه کینه ها دارد دشمن به شر هوشیار باش ایدوست
همتی کن مُسلم پندار لباس شایستگی بروح و تن ایدوست
که مُدارا کردن به دشمن زمانی دارد نه هر وقت ایدوست
گر دلاور و رزمجوئی یا قهرمان و مبارز همی دان ایدوست

کز امنیت دل و صحت وجود تو دشمن هراسانست ایدوست
پس دل قوی دار به پیران تابنده کز صفای پند دل بنده گی آید ایدوست
لذا بنده گی بروی خداوند حمایت و ایمنی دارد ایدوست
چو دشمن آگه شود ز رنگ ذکر و بوی عود و شمع بنده گی تو ایدوست
نوروزی و پیروزی و فیروزی تو دشمنان را بدار خموشی آرند ایدوست

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique

The Inertia Of Butterfly , سکون پروانه , L'Inertie De Papillon

The Inertia Of Butterfly , سکون پروانه , L'Inertie De Papillon

par Kourosh Garegani, lundi 20 juin 2011, 10:17
 
صرف کردن سکون  بخطا میرود ای دل
همچنان که دم به باز دم میرود ای دل
به سکوت  یک دم رود صفت می باش ای دل
که دگر باز دمی صرف است صرف ای دل

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

STAND UP AND HOSPITALITY Self Help , برخیز و به خود خویش کمک کن , Leve Toi Et L' ACCUEIL Auto-Assistance

STAND UP AND HOSPITALITY Self Help , برخیز و به خود خویش کمک کن , Leve Toi Et L' ACCUEIL Auto-Assistance

par Kourosh Garegani, dimanche 19 juin 2011, 23:50

آیا یاری  کننده ای هست
که مرا یاری کند که از حق مسلم خود دفاع کنم
نه دیگر یار کسی  همی یافت نمیشود
زیرا یاران را در خفی سر بریده اند

آیا عمل  کننده ای هست
که مرا یاری کند که از حق مسلم دیگری دفاع کنم
نه دیگر عمل کسی  همی یافت نمیشود
زیراعمل کنندگان را معلول نموده اند

آیا اتحاد  کننده ای هست
که مرا یاری کند که از حقوق مسلمی
که مزدوران بزور تجاوز تصاحب شده اند آنرا پس گیرم
نه دیگر اتحاد کسی  همی یافت نمیشود
زیرا اتحادگنندگان را به فتنه متفرق نموده اند و به تزویر فریب میدهند

آیا کمک  کننده ای هست
نه دیگر کمک کسی همی یافت نمیشود
زیرا کمک کنندگان را به تهمت و افتراء توبیخ نموده اند

آیا امداد  کننده ای هست
نه دیگر امداد کسی  همی یافت نمیشود
زیرا امدادگران را براه بازگشت سربه نیست میکنند

آیا عالم  کننده ای هست
نه دیگر عالم کسی  همی یافت نمیشود
زیرا عالمان را در منزلهایشان در انزوا دغ میدهند و به سکته میبرند

آیا حکیم کننده ای هست
نه دیگر حکیم کسی  همی یافت نمیشود
زیرا حکیمان را بدروغ متغلب میدارند و آنها نیز به نیستان تصادف کوچ میکنند

آیا دانشمند کننده ای هست
نه دیگر دانشمند کسی  همی یافت نمیشود
زیرا پدیدهء دانش خانه ای براه انداخته اند و مغزهای دانشمند فرار را بر قرار ترجیح میدهند

آیا دانش جو کننده ای هست
نه دیگر دانش جو کسی همی یافت نمیشود
زیرا دانش جویان را یکی یکی شکار کرده سر آنان را همچون صید سلاخی میکنند

آیا هنرمند  کننده ای هست
نه دیگر هنرمند کسی  همی یافت نمیشود
زیرا هنرمندان را ممنوع الخروج و ممنوع الورود به صحنه به تبعید می میرانند

آیا مهندس  کننده ای هست
نه دیگر مهندس کسی  همی یافت نمیشود
زیرا پروانهء ساخت و پرداخت معماری را از او میگیرند
و او را در زیر خروارها چک و سفته وا میگذارند و به حبس مجازات میکنند

آیا پزشک کننده ای هست
نه دیگر پزشک کسی  همی یافت نمیشود
زیرا پزشکان را از مطا لبات علمی محروم میدارند
و آنان را به کابینه هایشان در بازار شیادان به نداشتن صلاحیت محکوم میکنند

آیا کارمند  کننده ای هست
نه دیگر کارمند کسی  همی یافت نمیشود
زیرا کارمندان را به استفاء و گرفتن رشوه می هراسانند

آیا کارگر کننده ای هست
نه دیگر کارگر کسی  همی یافت نمیشود
زیرا حقوق روزانه و هفتگی و ماهانه آنان را مصادره کرده
و در تنگنا و مضیقهء مالی قرار میدهند

آیا بیکار کننده ای هست
نه دیگر بیکار کسی  همی یافت نمیشود
زیرا بیکاران را به اعتیاد مبتلاء نموده اند

آیا نظام  کننده ای هست
نه دیگر نظام کسی  همی یافت نمیشود
زیرا آنان در عملیات و تمرینهای نظامی مفقود الأثر میکنند

آیا سرباز کننده ای هست
نه دیگر سرباز کسی  همی یافت نمیشود
زیرا سربازان را بدون مهمات و تجهیزات به میدانهای مین میفرستند

آیا امنیه  کننده ای هست
نه دیگر امنیه کسی  همی یافت نمیشود
زیرا آنان را در سلول های اطلاعاتی کاذب مشغول میدارند
و آنانرا با جنجری از پشت به کارشان میرانند

آیا کشاورز کننده ای هست
نه دیگر کشاورز کسی  همی یافت نمیشود
زیرا کشاورزان را به بی آبی و ندادن امکانات
و تدرکات ابزاری به خشکسالی کاذب سوق میدهند

آیا تاجرکننده ای هست
نه دیگر تاجر کسی  همی یافت نمیشود
زیرا تاجران صادق را به قراردادهای
کلان کاذب به ورشکسته گی ساختگی سقوط میدهند

آیا قلندر کننده ای هست
نه دیگر قلندرکسی  همی یافت نمیشود
زیرا قلندران سر و محاسن تراشیده را
در کوچه های تاریک از پشت به دشنه های مسموم از پا در می آورند
آیا پیر کننده ای هست
نه دیگر پیر کسی  همی یافت نمیشود
زیرا آنان را به مسدود نمودن حقوق باز نشسته گی به سکوت خفه میکنند

آیا جوان کننده ای هست
نه دیگر جوان کسی  همی یافت نمیشود
زیرا جوانان را به نا اُمیدی و آینده ای تاریک
به مصرف گرائی بازارهای پوچی روانه میکنند

آیا معلم کننده ای هست
نه دیگر معلم کسی  همی یافت نمیشود
زیرا معلمان را با قراردادهای کوتاه مدت
به کلاسهای صانعی به تعویض تهدید میکنند

آیا چریک کننده ای هست
نه دیگر چریک کسی  همی یافت نمیشود
زیرا آنانرا در چروکیده گی تئوریهای صادرشده
سریع شناسائی کرده و به جوخه های اعدام می سپارند

آیا مجاهد کننده ای هست
نه دیگر مجاهد کسی  همی یافت نمیشود
زیرا آنان را در نفاق و پیچیده گی اساس نامه های
تشکیلاتی به مزدوری و خیانت کیش میکنند

آیا سپاه کننده ای هست
نه دیگر سپاه کسی  همی یافت نمیشود
زیرا آنان را در یونی فورمهای سنگی و قرارگاههای محفوظ شده زندانی نموده اند
و قدرت دیدن و شنیدن و تماس گرفتن را از ایشان صلب نموده اند
و آنان را به رفتارهای ماشینی و آهنین آموزش میدارند
و آنان به گمان خود دوران خدمتشان را به وطن سپری میکنند

آیا مذهب کننده ای هست
نه دیگر مذهب کسی  همی یافت نمیشود
زیرا هر آئین و کیش و مسلک و بی دین و دینی را
به نداشتن خدای آنان مُفسد می گمارند
و به اذیت و آزار و ضرب و شط و تُوهین
و خرابی اماکن نیایش و آرامگاه هایشان بزندان میکشند

آیا فقیه کننده ای هست
نه دیگر فقیه کسی  همی یافت نمیشود
زیرا فقیه هان مُسند را در قُرفه هایشان گرفتار نموده اند
و در تکذیب و تنبیه حکم رانده اند

آیا سلطنت کننده ای هست
نه دیگر سلطنت کسی  همی یافت نمیشود
زیرا سلطنت کنندگان به غارت و چپاول تن در داده اند
و خود فروخته گی را به بیگانگان در وادی غربت
و فروشنده کالاها و غنیمتهای خزانه اقلیم شده اند
و جز خواری و پوسیده گی پیکر و عدم صلاحیت تمدن
برای زنان و مردان غیورچیزی بجا نگذارده اند

آیا اقتصاد کننده ای هست
نه دیگر اقتصاد کسی  همی یافت نمیشود
زیرا با توزیع و تبلیغ های دروغین اقتصاد وارداتی را
به کشور عرضه نموده اند و یک رکود و نقصان مالی ایجاد کرده اند
و سرمایه و ثروت مملکت را به تاراج میبرند

آیا فیلسوف کننده ای هست
نه دیگر فیلسوف کسی  همی یافت نمیشود
زیرا آنان را به عرفان و شناختهای دروغین متهم کرده
و به جای آن فالگیران و رمالان را جایگزین نموده اند

آیا فریشته کننده ای هست
نه دیگر فریشته کسی  همی یافت نمیشود
زیرا فریشته گان خاکی را به هزاران دیو پلیدی محاصره نموده اند
و به قلع و غم آنان پرداخته اند

آیا قاضی کننده ای هست
نه دیگر قاضی کسی  همی یافت نمیشود
زیرا قاضی یان را در محکمه هایشان به خلع قضاوت محکوم میکنند
و به بهای بی بهائی آنان را نزول میدهند

آیا وکیل کننده ای هست
نه دیگر وکیل کسی  همی یافت نمیشود
زیرا وکیلان و موکلان را هر دو در بند می آورند و به شکنجه میکشند

آیا کاسب کننده ای هست
نه دیگر کاسب کسی  همی یافت نمیشود
زیرا کاسبان را برای یک لغمه
به گران فروشی و کم فروشی و احتکار هول میدهند

آیا مردم کننده ای هست
نه دیگر مردم کسی  همی یافت نمیشود
زیرا مردم را محتاج و نیازمند در
حلقه های سرگردان تشویش خاطر و اضطراب نگاه میدارند
تا در کمبود بر آنان حکمرانی کنند

آیا خلق کننده ای هست
نه دیگر خلق کسی  همی یافت نمیشود
زیرا خلق را در اختناق و انقراض هویت مبحوس نموده اند

آیا اُمت کننده ای هست
نه دیگر اُمت کسی  همی یافت نمیشود
زیرا اُمت را در باورهای غلط و خیال پردازیهای مسموم مسخ نموده اند

آیا ملت کننده ای هست
نه دیگر ملت کسی  همی یافت نمیشود
زیرا ملت را با احزاب و گروه ها و سازمان های قبیح خباثت
و دولتهای خشم و خیانت و القاب دروغین به گمراهی کژیدند و گزیدند
و آنان را به گریز از میدان توخالی تزریق
ترس نموده و ترسانیده اند

آیا کمک کننده ای نیست
که مرا یاری کند چون که دیگران حق مسلم خود را از دست داده اند
من نیز میبایست دست بروی دست گزارده
و از دفاع کردن مردم و میهن و اُمت و مملکت
و ملت و کشور و خلق و وطن و آدمیان و سرزمینم بگریزم
و مبارزه را بوسیده و میدان را خالی نمایم
گوئی این چنین میباشد
که میبایست روی خود خویش و سایهء خویش و مایهء خویش
و عنصر خویش و خدای خویش حساب کنم
زیرا دشمن بی حساب و ناحساب بیداد نیستی میکند
و از عدم و نابودی  کبریائی نیز بر نمی آید
پس از تو حرکت توانائی و از خدا قدرت دانائی
ای قهرمان مبارز
ای دلاور رزمجو
ای بی باک قوی ایمان
ای بندهء خدا
ای انسان
برخیز
برخیز

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique

The Rainbow Of LIFE , رنگین کمان زندگی , L'Arc En Ciel De LA VIE

The Rainbow Of LIFE , رنگین کمان زندگی , L'Arc En Ciel De LA VIE

par Kourosh Garegani, dimanche 19 juin 2011, 02:55

زمین گرد گردوئی
در آغوش آسمان کهکشان برنگ آبی می رقصد

و هیاهوی زیبایش در پرتوی نور زرد خورشید
نوای شادمانی زیست میخواند

گُرده گُرده ابرهای اُمید
برنگ سپید نعمت باران را می چکاند

و رنگین کمان را برُخ سمین ماه مهتاب میکشاند
شریانهای انسان زندگی برنگ سرخ قلب میطپاند

و درفش نافذ سرخ آفتاب ناهور و سپید ماهور و سبز شالیزار حیات
روی قله گهواره هستی برافراشته

سرود زندگانی را در گیتی میسراید
ولی شهاب فواصل حوادث

در جنگل سوغات برنگ سبز فرو میریزد
و جدائی می رویاند برنگ جدائی ......

ز رنگین کمان آموز
هنر با هم زیستن

ز آئین و فرهنگ برون داز
ز هم گُسیختن

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique

The AFFECTION Lettre , مهر نامه , La Lettre D' AFFECTION

The AFFECTION Lettre , مهر نامه , La Lettre D' AFFECTION

par Kourosh Garegani, dimanche 19 juin 2011, 00:24
  
در خلوت نگاه مهرنامه
با پیکان نظر بروی کاغذ سپید روح
در جوهرهء عشق قطره قطره
به سفینهء پلک قلم میزند

و خویش کشانی را به خود شکانی میراند
و شُکوه را به شکوه روی کاغذ مذکور می نویسد
خداوندگار اُنس مهر میگوید بنویس ای نامه نویس
بنویس هر چه دل تنگت خواهد بنویس

شوق نوشتن در تو
نوش تن الهیست مرا ای بندهء ذوق
ز دوست داشتن عُصیانی
عشق ام را به خود خویش

بروی مردمک چشمانت نمیخوانی
پس به دل ببین باشد که بخوانی
همچون نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
لذا دیدگاه را ایستگاه ننگر

زیرا در امتداد هر پیکان نظر هدفی تعیین شده
که محوری را به خط نگاه مداری میکند
در نتیجه تمام جهان بیننده گی در لحظه لحظهء عشق
ز نهان به آشکار هویدا میگردد

حال چنانچه از سفینهء پلک جا بمانی
و در ایستگاه به تماشا بایستی
ظلمات شب را خواهی دید
و تابش پرتوی هر سوژه را چه بدور دست

و یا نزدیک بوسیله ایستگاه مسکون یافته به تماشای
جذب میگردد و گداخته گی وجود ایجاد میکند
که منجر به شکوه و عصیانگری میگردد
که عملکردی بسیار طبیعیست

زیرا فعل و انفعالت حال را مضمون میباشد
پس تنها راه این است
که بدانی که همه چیز تماشایی نیست
و جز او که نور درخشنده و تابناک میباشد

و آغاز و میان و پایان اوست
چیزی نبوده و نخواهد بود جز او
در خداوند پایدار و شادبان زی
والسلام مهر نامه تمام

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique