۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

Hello , Salut , سلام

Kourosh Garegani, dimanche 5 décembre 2010, 23:30

سلام  
و سلامی با علیک

چون هیچگاه جوابم و ندادی جز فقط همون روز تولدت
اون هم فکر کنم برای خا طر عزیز خودت بوده  
که یک وقت شرمندهء اخلاق با وفائیت نشی

تمام نوشته های رو که برات نوشتم ناخوانده بسوزون 
چونکه نخونده همه چیز ارو میدونی
و چونکه من و داری با این عملت میسوزنی

عمل هر کس از ایمانش میاد   
بی عملی تو هم از باور نکردن منه
که چطور یک نفر میتونه اینقدر با خودش
     
 سنگ دل باشه مهم این نیست 
 که من دارم توی این نبودنت و توی این نخوندنت  میسوزم
مهم این که تو توی وجودمی و نمی خوام تو بسوزی

هر چند که بین من و خودت یک عا لمه فاصله انداختیم

ولی
....

بازم دیگه اصلاً اهمیت نداره
این آخرین کلاماتی هست  
 که برات مینویسم
   
و نفسم و توی سینم حبسش میکنم
که تویی که درونم هستی را بهش هوای دلمو بدم  
و اینقدر کلام نگارم تویی را برات زمزمه میکنم
   
که سنگ دلت بشکن تا بتونی مثل پیامبر میترا  
که از دل کوه بدنیا اومد تو هم از دل سنگیت متولد بشی
و پیغام عشق و صفا و محبت و دوستی و وفا را به همهء دنیا فریاد کنی
   
آره عزیز من چاکر در بست همهء خاطران عشقم  
و غلام محفل تمام دل سوخته گان
    
کوروُش گ
بلژیک / بروکسل

فریب آی اسیر

 Kourosh Garegani, jeudi 2 décembre 2010, 23:24
 
 در‌ گردنهء‌ احساس
 سوز کشندهء بی تویی

که مرآ در تندباد آغشتگی دلبری ات غلت میداد
چرخان و پیچ آن به لبهء یاد

 پرتگاه سیاهی مردمک چشمان ات آویزان و حیران
 با بالهای حُزن بصر دلپذیری

و تازگی نسیم  مژه گان به قطره اشکی
 آوایم دادند که ای اسیر قریبی غربا

اکسیر حَز بصر در آسمان نگاه ات فوران میزند.....
به گوارای وجود نگرکه آنست نور گاهی 

کوروُش گ
بلژیک  ا بروکسل

who are you? , qui es tu? , تو کیستی؟

تو کیستی؟
گفتی که فقط یک دوستی
‫‫تو کیستی؟
‫‫گفتی که برای من تو آنی
‫‫‫تو کیستی؟
‫‫‫گفتی که زیبائی تنگ غروب پائیزی
‫‫‫‫تو کیستی؟
‫‫‫‫گفتی که سحر گاهانه زمستان سردی
‫‫‫‫‫تو کیستی؟
‫‫‫‫‫گفتی که تاریکی را به روز زیبايی
‫‫‫‫تو کیستی؟
‫‫‫‫‫‫گفتی که بهار دل انگیزی
‫‫‫‫‫تو کیستی؟
‫‫‫‫‫‫‫گفتی که به نیم شب گرم و تابستان تب داری
‫‫‫‫‫‫تو کیستی؟
گفتی که همچون پرتوی آفتاب نافذم
‫‫‫‫‫‫‫تو کیستی؟
‫‫گفتی که من شکارچی لحظات گمشدگانم
و به آغوش دلپزیر سوزان گرمیم آنها را به عرش آسمانها
صعود می بخشم و نه به بهشت بلکه به ماورای بهشت که تو آنی
و به بوئیدن طراوش عرق بدنت کنارت به آسایش آرامیدم
به راستی تو کیستی؟
تو زیبائی خلقتی
آنجا که هیچ تصوری قابل حد و مرز نیست
ولی تو ترسیم زندگی هستی
آفرین و صد آفرین و هزار و یک صد آفرین
که تو غیر ممکن را ممکنی
‫‫تو آنی
تو آنی
تو آنی
تو آنی
تو آنی

‫‫کوروُش گ
بلژیک / بروکسل

The Red ROS , le Rose Rouge , گُل سرخی

Kourosh Garegani, dimanche 5 décembre 2010, 10:28


 آری من آسان نیستم  
  چون در سیاهی  و ظلامات شب ، خویشتنم را یافتم
     

 آری من آسان نیستم
 زیرا در سنگینی  و کشمکشهای مرده گانی ، خویشم را یافتم
  

 آری من آسان نیستم
 برای اینکه درسختی  و رنج می بودم که عطر و بوی یارم را یافتم
  

 آری من آسان نیستم
 زیرا به سادگی ،باز کردن کلاف پیچیده گی
   
 را از نگارم آموختم و به من گفت
 آنکه گنج لایتناهی خواهد
   
 جور سفر بی انتها ی ماوراء کشد

آری فریب آی
   

من آسان نیستم چون دوستی
را همچون شمع یافتم
  

و این شمع را به تمام اقسار نقاط دنیا
بردم آتشکده های سرد و بی روح را با
   

همین شمع نگارم بروشنائی افروختم
باشد که آسان نبودن من به سادگی
   

لمس شود و عصارهء نوینی باشد
برای نسلهای حال ، آینده ، گذشته
   

آری من آسان نیستم ولی دوستانم
به سادگی دیدن و شنیدن مرا می آموزند و می آموزم
   

و به دشمنانم آسان مُرووت نمودن را با دوستان
به یاد و خاطر آنها ترسیم میکنم
  

آری من آسان نیستم ولی
به یارانم به آسانی کلام نگارم را
   

که عشق و صفا ، محبت و وفا
دوستی و شادی ، همدردی و خوشبختی
   

و سلام و سلامتی ست را به یادگار
در دمادم قلبشان همچون گُل سرخی
   

از نیاکان و ماندگان و زنده گان و آیندگان و نی آمده گان کاشته ام
که هر وقت خود را فراموش ساختند به پایان
  

با بوی خوش عطر نگارم بر خیزند
و دگر بار زندگی نوینی را آغاز کنند
    

و بالاحال میدانی دوست من
که چگونه هست که من آسان نیستم
   

کوروُش گ
بلژیک / بروکسل

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

the Master , le Maitre , صاحب

Kourosh Garegani, samedi 4 décembre 2010, 22:45

غیبت  نگاه ات مرا به قیامتم نزدیک میکند  
نبودن سرخی لبانت  گرداب احساسات بی تویی را
 
 مرا چون تکه چوب خشکی نموده
 که خروش چرخان و جوش گردان در خورش آب را

 که غوطه ورم نه می دانم و نه می فهمم  
ماهیان به گردم آمده اند  
 پرسش و پاسخ میکنند

 تو ماهی هستی ؟
 به کدام جانور مانی ؟
 از کیش پوریان دریایی؟
 که نیستی آنها همچون ما دُمی دارند
.....
به ناگاه گویی شنیدم که آب مرا با سیالی خود نوازش میکند
 و میگوید کوروُش بیدار شو
  
و مرا برقص بیوزنی ام همراهی نما
 هوشم مرا از خاطرم برده
 
نمک گریه های  استخوانهایم با طراوت و خیسی آب یک طعم شده
و به لرزه افتاده اند میگویند هیهات آنروز فرا رسید

 و هیهات کنان فریاد بر می آورند  
 که دیگر نمیخواهیم باشیم !!!!!
   
به بیخویشی ام گفتم سوگند که هیچ یک از این آواها
  نغمهء دلبر دلنوازم نیست به آنان بگو بروند
  که حتی نیم چشمی هم نخواهم گشود
  
   مگر نجوای یکتا نگارم بخواند مرا  
   
 برو برو ای بی خویشی و به این و آن بگو
 خموش خموش باشید خموش
      
به ماهی یان نیز  بگو ای آب ذی یان
مرا دو پا میباشد یکی عشق است و دیگری معشوق
 مرا دُمی همچون شما نیست آری
  
 ولی دمی به حق دارم
 که خود و آب انبار اوقیانوس تان را به لحظه ای
 دما دم بخار کند  و به ملاقات ماه قمر شبنم شوید
   

 ای بی خویشی ، توی صبر  
تو نیز برو

که مرا صابر
صاحب است
صاحب و
.......
  

کوروُش گ
بلژیک / بروکسل

the simply , le simple , آسان

Kourosh Garegani, samedi 4 décembre 2010, 12:56

ندانندگان و بی خبران به هیچ نیمدانیم، میدانندم  
و دانندگان مرا ،  پیوست حقیقت تاریخ جاودانه ،میخوانندم 

 و دانشمندان مرا در مُحاسباتشان در فرمول ها
 و علائم و جداول ِسر و رُموز چُرتکه ،میپندارندم
 
 شاعران و عارفان در سروده هایشان
 به شراب مستانه و ساقی می به سرآیندنم

 و با خبران گُمنام مرا به طاعات و زاهدان پاک باخته به حمد
 و سالکان دل پخته به ثنا و صوفیان دل سوخته به سماء می ستایندم

زنده گان و  باز مانده گان  
 رفتگان و مانده گان
 آینده گان و نی آمدگان
  
مرا به رَنگ و بُوی خاک
 و عُمق عمیق اعماق آفلاک

 و شفافیت و زلالیت آب
 و روشنائی و حرارت آتش

 و ضربان و گردش هوا
 و ِرنگ و حرکت فضا لقب داده اند
   
و از چه رنجهای گنجین و مشقات مُشتاقانه
 که به سختی در فراقت و هجرت ،غریبانه و بیگانه

به فزونی سایهء تیره گی ، درخشندگی انوار کمان رنگ پرتوی را درفشانده اند
 و به افزونی فنا ، بقای کیفتی را ورزیده اند
 
 و به قطرهء تشنگی تشنه ای ،آب سیری را نوشانیده اند
 و به ذرهء گرسنگی گرسنه ای ، سیری را خورانده اند

 و به قطعه ای سکوت ،صدائی را نواخته اند

 و یاد و خاطر دیگران را به جُوهر گُوهری  نغمه و آوای
 مرا آزیین و پوشانیده اند


آنان مرا و اینان منرا  
من مرا و مر امن را

آنسان می دانند
آسان می دانند
آنسان…..


کوروُش گ  
بلژیک / بروکسل

آنسان , In that way , cela

Kourosh Garegani, samedi 4 décembre 2010, 12:44

ذوالمنم یا هو من ام 

که سرشت را به خرد و آگاهی و شناخت میدرخشانم
و بیداری را به متعالیترین و اعلاترین خجسته می نمایانم

و محبوبیت را بعشق و اشتیاق و علاقه میتابانم  
و آمیزش ظاهر و باطن را به بالاترین و والاترین ویژه گی رقم میزنم


آدابتان میداند من چه هستم
رُسومتان میداند من که هستم

فرهنگ شما میداند من کجا هستم
پیر سالخورده میداند که من کدامینم


من یکایک شما را به آغوش یگانگی خویش بی خویشیم میکشم  
و به لحظاتی که از بدی به خوبی

و از زشتی به زیبائی و از عیبی به پاکی و از ایرادی به بهبودی
و از کنایه به همدردی و از تمسخر به تشویق تجربه میکیند و میگذرید
را به مقام قائم جامع صبور صابر صاحب میرسانم

من آنم که جوان و نوجوان بدوران رسیده را به حرکت رشادتوارنه  
و حفظ وراثت باقی مانده سوق و هدایت میکنم

که آبرو و حیثیت و شرافت کبیر ملی
ملت خاکی و افلاکی را به نام نامی و نامدار و نام آور جاودانه نام، جان کنم


من آنم که تولد را به هر لحظه و هر لحظه را به لحظه ای دیگر و هر دگری را  
به ثانیه و هر ثانیه را به دقیقه و هر دقیقه را به ساعت و هر ساعتی را به روز

و هر روزی را به شب تاریک میگردانم که تک تک و یکایکتان به آرامش جان 
صلح رویائی را پند صالح کنید


من آنم که مرگ را بر گرو نهادن مُوری دم آویختم  
که گویای فریاد ای نگار جانش میباشم

و حمد و ستایش یک یگانم و جان جانانم را به اوج پیروزی
و شادی و اُمید و تندرستی و دوستی و راستی و شایستگی
و خوشبختی و رستگاری در عمل میرسانم

و تلاش و کوشش و عزم راسخ را به جذم دلیل و برهان و استدلال پرورانیدم  
تا دانهء مرزهای آشنائی را به ساختار روزنه ها و شکاف ها و کلید درهای بسته
و دستگیرهء پنجره های بهم بسته را باز و به شکوفائی مجذوب نزد یک سازم

کوروُش گ
بلژیک / بروکسل