۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

I AM A SOLDIER , من یک سرباز هستم , JE SUIS UN SOLDAT

par Kourosh Garegani, mardi 12 avril 2011, 01:30
 
 آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
در گوردان سخت افزاران بهمراه اسبم تنهائی تُنگ آبی را میراندیم
جنابان سرلشکران چنان مشغول طراحی حملات و پاتک ها می بودند
که خود را به فراموشی می سپاردند

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
وظیفه ام دادن آب بود به افراد از بالاترین کادر تا پایین ترین
و همینطور آب دادن به اسبان و  هر گونه ابزار آلاتی می بود
چونکه موتور ها بعلت شرایط جوی محیط
و گرمای طاقت فرسای میدان خیلی زود بجوش می آمدند و سریع از قابلیت می افتادند

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
دوران خدمتم چنان بطول انجامید که خود را
در واحد نرم افزار یافتم و هنوز سرباز وظیفه ای بیش نبودم
و همچنان به آب دادن ادامه میدادم

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
وظیفه ام آب نوش تن کردن می بود
آنجائی که جنگنده گان افلاکی بمب های شیمیائی
خود را بر همقطاران خاکیم می انداختند
و آنها جانبازی مینمودند و مسمومیت پیدا میکردند
من سرباز وظیفه آب رسانی میبودم

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
روزی تصمیم گرفتم که به این جنگ روان افکار
پایان دهم با مافوق خودم که تنها نام داشت
مشورت نمودم او نیز موافق بود و مرا تشویق به این کار میکرد

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
دیگر آنچنان در میدان خدمت کرده بودم که صغیر و کبیر مرا میشناختند
و به نوعی غیر از آب رسانی تکلیف دیگری نیز یافته بودم بزبانی ارتقاع درجه یافتم
یعنی از سرباز صفری به سرباز آشخوری رسیدم و سنگ صبور تمام لشکر شده بودم

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
دیگر تمام تاکتیک ها و تکنیکها و فنون نقطه ای را
چه از نقطهءجنگ و نقطهء دایره و نقطهء نظر و نقطهء مربع
و نقطهء اشتباه و نقطهء غلط و نقطهء فاصله
و نقطهء دشمن و نقطهء دفاع و نقطهء پیروزی و نقطهء دوست
و نقطهء فکر را در اثر تکرار و دیدن و شنیدن آموخته بودم
ولی هنوز به آبرسانی ادامه میدادم

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
روزی بهنگام بیدارباش درخواست کردم که به سر صف بیام و سروده ای را بخوانم
و در آن لحظه سکوتی به نهایت فریاد فضای میدان را فرا گرفته بود
گویی دیگر میدان دیار میدان جنگ افکار و دور افتادگی روان و آشفتگی جان نمی بود
بلکه میدان هوای میدان نزدیکی و آرامش و تب و تاب عشق و نفس میبود
و بوی صبح سحر به مشام می آمد

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
ناگهان احساسی در من وظیفه سرباز به بیان آمد و اعلام کردم
که این میدان جنگ افکار خود خویش را بدور دست و سرزمینهای بیگانه میکشد
و هر یک از شما را از آغوش محبت بدور نگاه میدارد
و دیر یا زود و سوخت یا سوز تان را مبدل به یک ماشین جنگی میکند
پس دیگر از این لحظه جنگ تمام گشت و پایان یافت
و به آرامی در پناه عشق به خانه و ولایت خود باز گردید

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
بیان این ختم نامه بوسیله احساس برق پیروزی
را در چشمان خاک آلود همقطارانم بر افشاند
که ناگاه دشمنان نیز بنزدیک آمدند و گفتند پس ما چه کنیم

و به کجا رویم ما
عبوس عاری از تن نازی ملوس
عبوس عاری از بوی سبوس
عبوس عاری از دیده عروس
عبوس عاری از سحر خروس
عبوس عاری از هر بوس
و جز دشمنی و جنگ شیوه ای ندانیم

به نقطهء خرد پاسخ دادم شما نیز میتوانید در میدان بمانید و زندگی کنید
ولی من و همقطارانم به خانه و کاشانه مان باز میگردیم
و از این لحظه شما ما را بمُروت یاد کنید و ما نیز شما را به مُدارا

آری سربازی بودم
و در میدان جنگ افکار خدمت میکردم
و دیگر جنگ را پایان دادم و به کشورم آرامش دلیران باز گشتم
ولی همچنان به آب رسانی ادامه میدادم
زیرا هم اکنون هموطنانم به آب نیاز دارند
چون در طی این مدت تشنه و بی آب بسر میبردند

آری سر بازی بودم و هستم
و همیشه جاودان سرباز خواهم ماند
و به وظیفهء آب رسانی و سنگ صبوری
خود نیز ادامه میدهم
نهایت یک سرباز از جسم گذشتن برای تو میهن و خاطر تو هم میهن است
نهایت یک سرباز از نفس گذشتن برای تو ......و خاطر تو................است
نهایت یک سرباز از طپیدن گذشتن برای تو ......و خاطر تو...............است
نهایت یک سرباز از خود گذشتن برای تو ........و خاطر تو................ست

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر