۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

IRAN , یاران ایران , IRAN

par Kourosh Garegani, mardi 29 mars 2011, 04:38
امشب مثل همیشه پس از پایان کارم بهنگام باز گشت به منزل
در کوچه پس کوچه های غربت قدم زنان کسی را دیدم
که با سر و پای و لباسی ژولیده همچون می گساران قدم برمیداشت
و تلو تلو خوران با ایماء و اشاره گوئی که با شخصی در حال گفتگوست رفتار میکرد
آری از دور اینگونه بنظر میرسید و هر چه پیشتر نزدیک میشدم

از فرد مخاطبش خبری نمی بود ولی انگاری بنظر میآمد
که داره با تلفن موبایلش در حال مکالمه با کسییست
و تلاش میکرد که مطلبی هر چند مُهم و یا بی اهمیت را عنوان نماید
در لحظه ای که در حال عبور از کنار او میبودم به ناگاه بروی من برگشت
و با یک قیافه ای که شبیه گمشدگان می بود و بدنبال چیزی یا شخصی می گشت

خطاب بمن گفت ببخشید آقا شما اهل این محله هستید؟
در ابتداء با کمی معکس به او نگاهی انداختم
و سپس با لبخندی به او پاسخ دادم
و گفتم بله هستم آیا میتوانم به شما کمک کنم؟
گفت نمی دانم ولی محبت کنید و این آدرس را بخوانید

چون ساعتهاست که از زمان قرار ملاقاتم گذشته
و لطفاً بمن بگید که آیا درست آمدم یا اینکه اشتباه کردم؟
آری در دستش دفترچهء کوچکی بود که آدرسی در آن نوشته شده بود
وقتی دقت کردم و خواندم دیدم که بروی کاغذ وسط دفترچه کوچک
با خطی بسیار شیوا و زیبا نوشته بود که

سلام
نامم آزادیست و نشانم رهائی
متولد اینجا هستم و ساکن همآنجا
شماره تلفن ام هست بینهایت
و کُد پستی ام عشق
پدرم دادگستر و مادرم عدالت
برادرم برابریست و خواهرم اعتماد
همسرم اطمینان و فرزندم اتحاد
شغل ام استقلال و بیمه ام آرامش
حقوق ام آسایش و شماره حساب بانکی ام سخاوت
دین ام سر افرازی و ایمان ام فروتنی
خدای ام زیبائی و کتاب ام گُل وجود ام
رسول ام طپش قلبم
و اهل بیتم اعضائیم و اندامم و اُرگانهایم و تن و پیکر ام
دوستم روح ام و همکارم احساسم
همسایم احترام و اصلیت ام خوشبختی
تحصیلات ام خلوص و میهنم خاک و یاران و ایران ام .....

وقتی همه این اطلاعات را خواندم با یک نظر اوّل
پیش خودم گفتم بیچاره دیوانه است
و ولش کنم و یه جوری دست به سرش کنم
و براه خودم ادامه بدم و وانمود کنم که چیزی نمیدونم و برم
در همین هنگام بود که یحو مثل اینکه فکرم را خوانده باشه

یا اینکه شنیده من با خودم چی گفتم
دست کرد توی جیب بغلش و به آرامی پاسپورت
و کارت شناسائیش را در آورد و بمن نشان داد
و درست تمام مطالبی را که توی اون دفترچه
خونده بودم دوباره همه را یکی یکی با یک نگاه تیز چک

کردم و سرم را با تکان دادن به تأیید حرکت دادم
و دیدم که در این زمان میبایست چیزی بگم یا عکس العملی
از خودم نشان بدهم چون واقعاً گیج میزدم نمیدانستم
چی بگم با تمام این همه یک نفس عمیق کشیدم
و ناگهان گفتم خوب همه اینها درست ولی حالا؟.....

که یحو پرید وسط حرفم و گفت اُاُ خدای من
آخیش بالاخره پیدا کردم گفتم معذرت میخواهم شما چی را پیدا کردید؟
گفت من شما را پیدا کردم!!!!
و من با علامت تعجب گفتم ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتید
که در همان حال سرش را تکان داد و زیر لب میگفت من را باش که

آهسته آهسته یواش یواش آمدم در خونه تون مجنون و گریان
دل نگران آمدم در خونه تون یک آدرس بدستم
سر راحتون بنشستم
از پنجره منو دیدید و پردها رو کشیدید
و مثل بیگانگان درها رو بربستید

چگونه است که از من آزادی میهراسید؟
و از من همچون لولو خورخورهء سهمناکی گریزانید!!!!!
مگر همین شما یک آ یک و تک تک تان نبودید که مرا میخواندید؟
اینهم من …..
و کاملاً در خدمت شمایم مرا تجربه کنید

اصلاً ببینید این شهامت در شما هست؟
آیا ذره ای همت در کمربند اراده دارا میباشید؟
یا اینکه همه اش زهی خیال باطل است
آری آزادی را نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مگر آنکه بهای جان داد و مزد جانان بستاند

برای یک لحظه به اتفاقی که در حال وقوع می بود
نگریستم و ناگهان به خودم آمدم و گفتم
من کجا هستم؟ و از کجا آمدم؟ و میخوام به کجا برم؟
که بناگاه گفتم ببخشید من خودم را معرفی نکردم
من کوروُش هستم

و همین آلان سعادت اینرا بحمد خداوند مهربان در حضور گرامیتان یافتم
که از خواب غفلت چندین ساعت هزار ساله بیدار شو م
لطفاً خواهش میکنم بفرمائید بریم منزل
در ضمن آدرستون هم درست است
این خانه و کاشانه و شهر و کشور و جهان من است

و در این هنگام  آزادی و من
به اتفاق یکدیگر به منزل بنده رفتیم

کوچک شما سفیر کلام سافر بابا
کوروُش گره گانی بروکسل ٪ بلژیک
A.P.P. KourOsh Garegani
Brussels Capital
Royaume De Belgique

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر